قسمتی از وصیت نامه شهید علیرضا شفیعی
نمی دانمچرا هیچ مرگی بسراغم نمیآید و چرا یقین بمرگ ندارم؟ احساس میکنم که مرگ نزدیک است و توشهای ندارم دیشب خواب شهید محمد احمدی را دیدم که همانطور مانند همیشه میخندید و خوشحال بود گفتم مگر تو شهید نشدهای گفت نه ما در حقیقت زندهایم گفتم میشود من هم پهلوی شما بیایم گفت عید
انشاالله حال که فکر میکنم مرگ نزدیک است و وصال یاران حاصل میشود دوست دارم چند خطی از خود باقی گذارم ابتدا اینکه ای مردم فکر نکنید که من پوچ و بیهوده به جبهه آمدهام یا اینکه آخوندها گولم زدهاندباسم اعظم پروردگار الله قسم که من خود راه را شناختم و بر اساس هدفی که داشتم به جبهه آمدهام و هرگز اغفال یا گول نخوردهام و این را بدانید که هدف هم کشته شدن نبوده و دیوانه یا کم عقل هم بقول بعضیها نیستم بلکه هدف من سرافرازی اسلام است حال اگر در این راه خداوند شهادت را نصیبم کند خوشحال میشوم ولی هنوز لیاقت آنرا ندارم موقعی که به شهدا فکر میکنم به دوستانی که رفتهاند و من را تنها گذاشتند دلم میگیرد و آرزوی وصال آنها را میکنم که واقعاً اولیاءالله هستند و آرزوی لقاءالله را میکنم بارالها سنگینی گناه برپشتم است ولی احساس نمیکنم چرا چون به آن درجه یقین نرسیدهام که عقوبتی هم برای( اعمالمان) هست بارالها بعزت و جلالت غرور را از من دور گردان که مایه سقوط است پرودگارا ایمان و استقامتم را در میدان نبرد با دشمن افزون گردان خداوندا بعضی مواقع علناً یا در دل خیال میکنم که شجاعم و غرور من را میگیرد ولی موقع کار که میشود زانوانم سست و شیطان در من رخنه میکند و میگوید چرا تو بروی کشته شوی تو میتوانی در شهر باشی و با خیال راحت زندگی کنی
اما خدایا من مرگ خونبار و شهادت را بر مردن در پیری و در بستر والله که ترجیح میدهم خدایا دلم گرفته و چیزهائی را که در دل دارم بقلم نمیآید و تو از دلم خبرداری مسئولیت بزرگی را به دوش میکشم دلم غافل است ای نفس چرا اینقدر سستی در کارهایت است بارالها حقیقت مرگ و برزخ و قیامت را در دلم افزون کن خدایا حجابهای دنیویجلو دلم را گرفته تو خود کمک کن تا این حجابها را بردارم و بسوی تو تقرب جویم بارالها تو خود کمک کن که قدمهایم در راه اسلام و برای تو باشد کمک کن تا بتوانم راه این شهدای گرانقدر را پر کنم
مورخه ۱۴و ۱۵اردیبهشت ماه ۶۷
باتشکر از خانواده شهید شفیعی
آخرین دیدگاه های شما